شماره ١٧: ساقيا وقت صبوح آمد بيار آن جام را

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ساقيا وقت صبوح آمد بيار آن جام را
مى پرستانيم در ده باده گلفام را
زاهدانرا چون ز منظورى نهانى چاره نيست
پس نشايد عيبت کردن رند درد آشام را
احتراز از عشق ميکردم ولى بيحاصلست
هر که از اول تصور ميکند فرجام را
من ببوى دانه خالش بدام افتاده ام
گر چه صيد نيکوان دولت شمارد دام را
هر که او را ذره ئى با ماهرويان مهر نيست
بر چنين عامى فضيلت مى نهند انعام را
شام را از صبح صادق باز نشناسم ز شوق
چون مهم پرچين کند برصبح صادق شام را
گر بدينسان بر در بتخانه چين بگذرد
بت پرستان پيش رويش بشکنند اصنام را
بر گدايان حکم کشتن هست سلطانرا وليک
هم بلطف عام او اميد باشد عام را
چون به هر معنى که بينى تکيه بر ايام نيست
حيف باشد خواجو ار ضايع کنى ايام را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید