شماره ١١: آن نقش بين که فتنه کند نقش بند را

غزلستان :: خواجوی کرمانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آن نقش بين که فتنه کند نقش بند را
و آن لعل لب که نرخ شکستت قند را
پندم مده که تا بشنيدم حديث دوست
در گوش من مجال نماندست پند را
چون از کمند عشق اميد خلاص نيست
رغبت بود بکشته شدن پاى بند را
آنرا که زور پنجه زور آورى نماند
شرطست کاحتمال کند زورمند را
گر پند ميدهندم و گر بند مينهند
ما دست داده ايم بهر حال بند را
نگريزد از کمند تو وحشى که گاه صيد
راحت رسد ز بند تو سر در کمند را
برکشته زندگى دگر از سر شود پديد
گر بر قتيل عشق برانى سمند را
هر چند کز تو ضربت خنجر گزند نيست
عاشق باختيار پذيرد گزند را
خواجو چو نيست زانکه ستم مى کند شکيب
هم چاره احتمال بود مستمند را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید