غزل شماره ۳۰۹۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بداد پندم استاد عشق از استادی
كه هین بترس ز هر كس كه دل بدو دادی
هر آن كسی كه تو از نوش او بنوشیدی
ز بعد نوش كند نیش اوت فصادی
چو چشم مست كسی كرد حلقه در گوشت
ز گوش پنبه برون كن مجوی آزادی
بر این بنه دل خود را چو دخل خنده رسید
كه غم نجوید عشرت ز خرمن شادی
مگر زمین مسلم دهد تو را سلطان
چنانك داد به بشر و جنید بغدادی
چو طوق موهبت آمد شكست گردن غم
رسید داد خدا و بمرد بیدادی
به هر كجا كه روی ماه بر تو می‌تابد
مهست نورفشان بر خراب و آبادی
غلام ماه شدی شب تو را به از روزست
كه پشتدار تو باشد میان هر وادی
خنك تو را و خنك جمله همرهان تو را
كه سعد اكبری و نیكبخت افتادی
به وعده‌های خوشش اعتماد كن ای جان
كه شاه مثل ندارد به راست میعادی
به گوش تو همه تفسیر این بگوید شاه
چنانك اشتر خود را نوا زند حادی

آزادبختحلقهخداخرمنخندهزمینسلطانعشرتعشقمستچشمگردن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید