غزل شماره ۳۰۷۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
به من نگر كه بجز من به هر كی درنگری
یقین شود كه ز عشق خدای بی‌خبری
بدان رخی بنگر كه كو نمك ز حق دارد
بود كه ناگه از آن رخ تو دولتی ببری
تو را چو عقل پدر بوده‌ست و تن مادر
جمال روی پدر درنگر اگر پسری
بدانك پیر سراسر صفات حق باشد
وگر چه پیر نماید به صورت بشری
به پیش تو چو كفست و به وصف خود دریا
به چشم خلق مقیمست و هر دم او سفری
هنوز مشكل مانده‌ست حال پیر تو را
هزار آیت كبری در او چه بی‌هنری
رسید صورت روحانیی به مریم دل
ز بارگاه منزه ز خشكی و ز تری
از آن نفس كه در او سر روح پنهان شد
بكرد حامله دل را رسول رهگذری
ایا دلی كه تو حامل شدی از آن خسرو
به وقت جنبش آن حمل تا در او نگری
چو حمل صورت گیرد ز شمس تبریزی
چو دل شوی تو و چون دل به سوی غیب پری

تبریزخداخسرودولترهگذرعشقعقلمستپنهانچشمیقین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید