سیمرغ و كیمیا و مقام قلندری
وصف قلندرست و قلندر از او بری
گویی قلندرم من و این دل پذیر نیست
زیرا كه آفریده نباشد قلندری
دام و دم قلندر بیچون بود مقیم
خالیست از كفایت و معنی داوری
از خود به خود چه جویی چون سر به سر تویی
چون آب در سبویی كلی ز كل پری
از خود به خود سفر كن در راه عاشقی
وین قصه مختصر كن ای دوست یك سری
نی بیم و نی امید نه طاعت نه معصیت
نی بنده نی خدای نه وصف مجاوری
عجزست و قدرتست و خدایی و بندگی
بیرون ز جمله آمد این ره چو بنگری
راه قلندری ز خدایی برون بود
در بندگی نیاید و نه در پیمبری
زینهار تا نلافد هر عاشق از گزاف
كس را نشد مسلم این راه و ره بری