به دغل كی بگزیند دل یارم یاری
كی فریبد شه طرار مرا طراری
كی میان من و آن یار بگنجد مویی
كی در آن گلشن و گلزار بخسپد ماری
عنكبوتی بتند پرده اغیار شود
همچو صدیق و محمد من و او در غاری
گل صدبرگ ز رشك رخ او جامه درید
حال گل چونك چنین است چه باشد خاری
هم بگویم دو سه بیتی كه ندانی سر و پاش
لیك بهر دل من ریش بجنبان كری
بس طبیب است كه هشیار كند مجنون را
وین طبیبم نهلد در دو جهان هشیاری
آفتاب رخ او را حشم تیغ زنیم
كه نخواهیم بجز دیدن او ادراری
ما چو خورشیدپرستیم بر این بام رویم
تا نپوشد رخ خورشید ز ما دیواری
كیست خورشید بگو شمس حق تبریزی
كه نگنجد صفتش در صحف گفتاری