غزل شماره ۲۴۸۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای كه لب تو چون شكر هان كه قرابه نشكنی
وی كه دل تو چون حجر هان كه قرابه نشكنی
عشق درون سینه شد دل همه آبگینه شد
نرم درآ تو ای پسر هان كه قرابه نشكنی
هر كه اسیر سر بود دانك برون در بود
خاصه كه او بود دوسر هان كه قرابه نشكنی
آن صنم لطیف تو گر چه كه شد حریف تو
دست به زلف او مبر هان كه قرابه نشكنی
تا نكنی شناس او از دل خود قیاس او
او دگر است و تو دگر هان كه قرابه نشكنی
چونك شوی تو مست او باده خوری ز دست او
آن نفسی است باخطر هان كه قرابه نشكنی
مست درون سینه‌ها بر سر آبگینه‌ها
نیك سبك تو برگذر هان كه قرابه نشكنی
حق چو نمود در بشر جمع شدند خیر و شر
خیره مشو در این خبر هان كه قرابه نشكنی
یا تبریز شمس دین گر چه شدی تو همنشین
تا تو نلافی از هنر هان كه قرابه نشكنی

اسیربادهتبریزحریفزلفسینهصنمعشققیاسمستهمنشین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید