غزل شماره ۲۴۸۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای دل بی‌قرار من راست بگو چه گوهری
آتشیی تو آبیی آدمیی تو یا پری
از چه طرف رسیده‌ای وز چه غذا چریده‌ای
سوی فنا چه دیده‌ای سوی فنا چه می‌پری
بیخ مرا چه می‌كنی قصد فنا چه می‌كنی
راه خرد چه می‌زنی پرده خود چه می‌دری
هر حیوان و جانور از عدمند بر حذر
جز تو كه رخت خویش را سوی عدم همی‌بری
گرم و شتاب می‌روی مست و خراب می‌روی
گوش به پند كی نهی عشوه خلق كی خوری
از سر كوه این جهان سیل تویی روان روان
جانب بحر لامكان از دم من روانتری
باغ و بهار خیره سر كز چه نسیم می‌وزی
سوسن و سرو مست تو تا چه گلی چه عبهری
بانك دفی كه صنج او نیست حریف چنبرش
درنرود به گوش ما چون هذیان كافری
موسی عشق تو مرا گفت كه لامساس شو
چون نگریزم از همه چون نرمم ز سامری
از همه من گریختم گر چه میان مردمم
چون به میان خاك كان نقده زر جعفری
گر دو هزار بار زر نعره زند كه من زرم
تا نرود ز كان برون نیست كسیش مشتری

آتشبهارجهانحریفدیدهسوسنعشقعشوهمستنسیمگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید