غزل شماره ۲۴۱۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
عجب دلی كه به عشق بت است پیوسته
عجبتر این كه بتش پیش او است بنشسته
بمال چشم دلا بهترك از این بنگر
مدو به هر طرف ای دل تو نیز آهسته
دو كف به سوی دعا سوی بحر می‌رانی
نه گوهر تو به جیب تو است پیوسته
خنك كسی كه ورا دست گرد جیب بود
كه او لطیف و سبك روح گشت و برجسته
اگر چه هر طرفی بازگشت در طلبش
از آن طلب چو به خود وانگشت شد خسته
میان گلبن دل جان بخسته از خاری
ببین دلا تو ز خاری هزار گلدسته
میان دل چو برآید غبار و طبل و علم
هزار سنجق هستی ببین تو بشكسته
بیا به شهر عدم درنگر در آن مستان
ببین ز خویش و هزاران چو خویش وارسته
نهاده هر دو قدم شاد در سرای بقا
و زین بساط فنا هر دو دست خود شسته

دعاعشقغبارمستهستیچشمگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید