غزل شماره ۲۲۷۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
مررت بدر فی هواه بحار
راوه بدر و فی الدلال و حاروا
و شاهدت ماء شابه الروح فی الصفا
و یعشق ذاك الماء ما هو نار
و للعشق نور لیس للشمس مثله
فظل دلیل العاشقین و ساروا
عروس الهوی بدر تلالا فی الدجی
علیها دماء العاشقین خمار
ظللت من الدنیا علی طلب الهوی
اضاء لنا غیر الدیار دیار
فشاهدت ركبانا قریحا مطیهم
و كان لهم عند المسیر بدار
فقلت لهم فی ذاك قالوا لفی الهوی
لمن فر من هذا الدیار دمار
و ان شت برهانا فسافر ببلده
یقال لها تبریز و هی مزار
فیشتم اهل العشق من ترباته
و للروح منها زخرف و سوار
تروح كلیل مظلم فی هوائه
و ترجع مسرورا و انت نهار

تبریزخمارسرورشاهدعاشقعشق


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید