غزل شماره ۲۲۶۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بوسیسی افندیمو هم محسن و هم مه رو
نیپو سر كینیكا چونم من و چونی تو
یا نعم صباح ای جان مستند همه رندان
تا شب همگان عریان با یار در آب جو
یا قوم اتیناكم فی الحب فدیناكم
مذ نحن رایناكم امنیتنا تصفوا
گر جام دهی شادم دشنام دهی شادم
افندی اوتی تیلس ثیلو كه براكالو
چون مست شد این بنده بشنو تو پراكنده
قویثز می كناكیمو سیمیر ابرالالو
یا سیدتی هاتی من قهوه كاساتی
من زارك من صحو ایاك و ایاه
ای فارس این میدان می‌گرد تو سرگردان
آخر نه كم از چرخی در خدمت آن مه رو
پویسی چلبی پویسی ای پوسه اغا پوسی
بی‌نخوت و ناموسی این دم دل ما را جو
ای دل چو بیاسودی در خواب كجا بودی
اسكرت كما تدری من سكرك لا تصحو
واها سندی واها لما فتحت فاها
ما اطیب سقیاها تحلوا ابدا تحلو
ای چون نمكستانی اندر دل هر جانی
هر صورت را ملحی از حسن تو ای مرجو
چیزی به تو می‌ماند هر صورت خوب ار نی
از دیدن مرد و زن خالی كنمی پهلو
گر خلق بخندندم ور دست ببندندم
ور زجر پسندندم من می‌نروم زین كو
از مردم پژمرده دل می‌شود افسرده
دارد سیهی در جان گر زرد بود مازو
بانگ تو كبوتر را در برج وصال آرد
گر هست حجاب او صد برج و دو صد بارو
قوم خلقو بورا قالو شططا زورا
فی وصفك یا مولی لا نسمع ما قالوا
این نفس ستیزه رو چون بزبچه بالاجو
جز ریش ندارد او نامش چه كنم ریشو
خامش كن خامش كن از گفته فرامش كن
هین بازمیا این سو آن سو پر چون تیهو

جامحجابخوابرندانصباصباحمستندیموصالپژمرده


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید