غزل شماره ۲۲۳۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای دیده من جمال خود اندر جمال تو
آیینه گشته‌ام همه بهر خیال تو
و این طرفه‌تر كه چشم نخسپد ز شوق تو
گرمابه رفته هر سحری از وصال تو
خاتون خاطرم كه بزاید به هر دمی
آبستن است لیك ز نور جلال تو
آبستن است نه مهه كی باشدش قرار
او را خبر كجاست ز رنج و ملال تو
ای عشق اگر بجوشد خونم به غیر تو
بادا به بی‌مرادی خونم حلال تو
سر تا قدم ز عشق مرا شد زبان حال
افغان به عرش برده و پرسان ز حال تو
گر از عدم هزار جهان نو شود دگر
بر صفحه جمال تو باشد چو خال تو
از بس كه غرقه‌ام چو مگس در حلاوتت
پروا نباشدم به نظر در خصال تو
در پیش شمس خسرو تبریز ای فلك
می‌باش در سجود كه این شد كمال تو

تبریزجهانخسروخیالدیدهسحرشوقعرشعشقوصالچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید