غزل شماره ۲۱۴۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
كار جهان هر چه شود كار تو كو بار تو كو
گر دو جهان بتكده شد آن بت عیار تو كو
گیر كه قحط است جهان نیست دگر كاسه و نان
ای شه پیدا و نهان كیله و انبار تو كو
گیر كه خار است جهان گزدم و مار است جهان
ای طرب و شادی جان گلشن و گلزار تو كو
گیر كه خود مرد سخا كشت بخیلی همه را
ای دل و ای دیده ما خلعت و ادرار تو كو
گیر كه خورشید و قمر هر دو فروشد به سقر
ای مدد سمع و بصر شعله و انوار تو كو
گیر كه خود جوهریی نیست پی مشتریی
چون نكنی سروریی ابر گهربار تو كو
گیر دهانی نبود گفت زبانی نبود
تا دم اسرار زند جوشش اسرار تو كو
هین همه بگذار كه ما مست وصالیم و لقا
بی‌گه شد زود بیا خانه خمار تو كو
تیز نگر مست مرا همدل و هم دست مرا
گر نه خرابی و خرف جبه و دستار تو كو
برد كلاه تو غری برد قبایت دگری
روی تو زرد از قمری پشت و نگهدار تو كو
بر سر مستان ابد خارجیی راه زند
شحنگیی چون نكنی زخم تو كو دار تو كو
خامش ای حرف فشان درخور گوش خمشان
ترجمه خلق مكن حالت و گفتار تو كو

اسرارجهانخمارخورشیددهاندیدهسرورطربمستوصالگلزارگلشن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید