غزل شماره ۲۱۰۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
شب كه جهان است پر از لولیان
زهره زند پرده شنگولیان
بیند مریخ كه بزم است و عیش
خنجر و شمشیر كند در میان
ماه فشاند پر خود چون خروس
پیش و پسش اختر چون ماكیان
دیده غماز بدوزد فلك
تا كه گواهی ندهد بر كیان
خفته گروهی و گروهی به صید
تا كی كند سود و كی دارد زیان
پنج و شش است امشب مهره قمار
سست میفكن لب چون ناشیان
جام بقا گیر و بهل جام خواب
پرده بود خواب و حجاب عیان
ساقی باقی است خوش و عاشقان
خاك سیه بر سر این باقیان
زهر از آن دست كریمش بنوش
تا كه شوی مهتر حلواییان
عشق چو مغز است جهان همچو پوست
عشق چو حلوا و جهان چون تیان
حلق من از لذت حلوا بسوخت
تا نكنم حلیه حلوا بیان

اخترباقیبزمجامجهانحجابخوابدیدهزهرهساقیعاشقعشقعیشغماز


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید