غزل شماره ۲۱۰۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
چند بوسه وظیفه تعیین كن
به شكرخنده‌ایم شیرین كن
آن دلت را خدای نرم كناد
این دعای خوش است آمین كن
مگر این را به خواب خواهم دید
من بخسبم كنار بالین كن
ای فسون اجل فراق لبت
رو فسون مسیح آیین كن
عرصه چرخ بی‌تو تنگ آمد
هین براق وصال را زین كن
حسن داری وفاست لایق حسن
حسن را با وفا تو كابین كن
چون بمیرند رحم خواهی كرد
آنچ آخر كنی تو پیشین كن
حاجیان مانده‌اند از ره حج
داروی اشتران گرگین كن
تا به كعبه وصال تو برسند
چاره آب و زاد و خرجین كن
ای دو چشم جهان به تو روشن
این جهان را تو آن جهان بین كن
از تجلی آفتاب رخت
چشم و دل را چو طور سینین كن
بس كنم شد ز حد گستاخی
من كی باشم كه گویمت این كن
گر نبود این سخن ز من لایق
آنچ آن لایق است تلقین كن
شمس تبریز بر افق بخرام
گو شمال هلال و پروین كن

بوسهتبریزجهانخداخندهخوابدعاسخنشیرینفراقمسیحهلالوصالوفاپروینچشمگرگین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید