غزل شماره ۲۰۸۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
تنت زین جهان است و دل زان جهان
هوا یار این و خدا یار آن
دل تو غریب و غم او غریب
نیند از زمین و نه از آسمان
اگر یار جانی و یار خرد
رسیدی بیار و ببردی تو جان
وگر یار جسمی و یار هوا
تو با این دو ماندی در این خاكدان
مگر ناگهان آن عنایت رسد
كه ای من غلام چنان ناگهان
كه یك جذب حق به ز صد كوشش است
نشان‌ها چه باشد بر بی‌نشان
نشان چون كف و بی‌نشان بحر دان
نشان چون بیان بی‌نشان چون عیان
ز خورشید یك جو چو ظاهر شود
بروبد ز گردون ره كهكشان
خمش كن خمش كن كه در خامشی است
هزاران زبان و هزاران بیان

آسمانجهانخداخورشیدزمینغریبگردون


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید