غزل شماره ۱۹۸۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بده آن مرد ترش را قدحی ای شه شیرین
صدقات تو روان است به هر بیوه و مسكین
صدقات تو لطیف است توان خورد دو صد من
كه نداند لب بالا و نجنبد لب زیرین
هله ای باغ نگویی به چه لب باده كشیدی
مگر اشكوفه بگوید پنهان با گل و نسرین
چه شراب است كز آن بو گل‌تر آهوی ناف است
به زمستان نه كه دیدی همه را چون سگ گرگین
هله تا جمع رسیدن بده آن می به كف من
پس من زهره بنوشد قدح از ساعد پروین
وگر آن مست نهد سر كه رباید ز تو ساغر
مده او را تو مرا ده كه منم بر در تحسین
چه كند باده حق را جگر باطل فانی
چه شناسد مه جان را نظر و غمزه عنین
هنر و زر چو فزون شد خطر و خوف كنون شد
ملكان را تب لرز است و حریر است نهالین
چو مه توبه درآمد مه توبه شكن آمد
شكنش باد همیشه تو بگو نیز كه آمین

بادهباطلتوبهزهرهساغرشرابشیرینغمزهفانیقدحمستنسرینپروینپنهانگرگین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید