دل خون خواره را یك باره بستان
ز غم صدپاره شد یك پاره بستان
بكن جان مرا امروز چاره
وگر نی جان از این بیچاره بستان
همه شب دوش می گفتم خدایا
كه داد من از آن خون خواره بستان
دل سنگین او چون ریخت خونم
تو خون من ز سنگ خاره بستان
به دست دل فرستادم دو سه خط
یكی خط را از آن آواره بستان
در آن خط صورت و اشكال عشق است
برای عبرت و نظاره بستان
دلم با عشق هم استاره افتاد
نخواهی جرم از استاره بستان