چو افتم من ز عشق دل به پای دلربای من
از آن شادی بیاید جان نهان افتد به پای من
وگر روزی در آن خدمت كنم تقصیر ناگاهان
شود جان خصم جان من كند این دل سزای من
سحرگاهی دعا كردم كه جانم خاك پای او
شنیدم نعره آمین ز جان اندر دعای من
چگونه راه برد این دل به سوی دلبر پنهان
چگونه بوی برد این جان كه هست او جان فزای من
یكی جامی به پیشم داشت و من از ناز گفتم نی
بگفتا نی مگو بستان برای من برای من
چو یك قطره چشیدم من ز ذوق اندركشیدم من
یكی رطلی كه شد بویش در این ره ره نمای من