هین دف بزن هین كف بزن كاقبال خواهی یافتن
مردانه باش و غم مخور ای غمگسار مرد و زن
قوت بده قوت ستان ای خواجه بازارگان
صرفه مكن صرفه مكن در سود مطلق گام زن
گر آب رو كمتر شود صد آب رو محكم شود
جان زنده گردد وارهد از ننگ گور و گوركن
امروز سرمست آمدی ناموس را برهم زدی
هین شعله زن ای شمع جان ای فارغ از ننگ لگن
درسوختم این دلق را رد و قبول خلق را
گو سرد شو این بوالعلا گو خشم گیر آن بوالحسن
گر تو مقامرزادهای در صرفه چون افتادهای
صرفه گری رسوا بود خاصه كه با خوب ختن
صد جان فدای یار من او تاج من دستار من
جنت ز من غیرت برد گر درروم در گولخن
آن گولخن گلشن شود خاكسترش سوسن شود
چون خلق یار من شود كان می نگنجد در دهن
فرمان یار خود كنم خاموش باشم تن زنم
من چون رسن بازی كنم اندر هوای آن رسن