غزل شماره ۱۷۵۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
اه چه بی‌رنگ و بی‌نشان كه منم
كی ببینم مرا چنان كه منم
گفتی اسرار در میان آور
كو میان اندر این میان كه منم
كی شود این روان من ساكن
این چنین ساكن روان كه منم
بحر من غرقه گشت هم در خویش
بوالعجب بحر بی‌كران كه منم
این جهان و آن جهان مرا مطلب
كاین دو گم شد در آن جهان كه منم
فارغ از سودم و زیان چو عدم
طرفه بی‌سود و بی‌زیان كه منم
گفتم ای جان تو عین مایی گفت
عین چه بود در این عیان كه منم
گفتم آنی بگفت‌های خموش
در زبان نامده‌ست آن كه منم
گفتم اندر زبان چو درنامد
اینت گویای بی‌زبان كه منم
می شدم در فنا چو مه بی‌پا
اینت بی‌پای پادوان كه منم
بانگ آمد چه می دوی بنگر
در چنین ظاهر نهان كه منم
شمس تبریز را چو دیدم من
نادره بحر و گنج و كان كه منم

اسرارتبریزجهانخموش


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید