غزل شماره ۱۷۴۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
می گریزد از ما و ما قوامش داریم
زن زنانش آریم كش كشانش آریم
می دود آن زیبا بر گل و سوسن‌ها
گو بیا ما را بین ما از آن گلزاریم
می كند دلداری وان همه طراری
حق آن طره او كه همه طراریم
دام دل بگشاییم بوسه زو برباییم
تا نپندارد كه ما تهی گفتاریم
هوش ما چون اختر یار ما خورشیدی
زین سبب هر صبحی كشته آن یاریم
گر بگوید فردا از غرور و سودا
نقد را نگذاریم پا بر این افشاریم
بحر او پرمرجان مشرب محتاجان
تا بود در تن جان ما بر این اقراریم
هر چه تو فرمایی عقل و دین افزایی
هین بفرما كه ما بنده و اشكاریم
ای لبانت شكر گیسوانت عنبر
وی از آن شیرینتر كه همی‌پنداریم
ساربان آهسته بهر هر دلخسته
كن مدارا آخر كاندر این قطاریم
اندر این بیشه ستان رحم كن بر مستان
گر نی ما چون شیریم هم نی چون كفتاریم
هین خمش كان مه رو وان مه نازك خو
سر بپوشد چون ما كاشف اسراریم
با همو گوید سر خالق هر مخبر
ما هنوز از خامی سخت ناهمواریم

اختراسراربوسهخورشیدساربانسوداسوسنشیرینصبحطرهعقلغرورمستگلزارگیسو


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید