غزل شماره ۱۷۰۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ما قحطیان تشنه و بسیارخواره‌ایم
بیچاره نیستیم كه درمان و چاره‌ایم
در بزم چون عقار و گه رزم ذوالفقار
در شكر همچو چشمه و در صبر خاره‌ایم
ما پادشاه رشوت باره نبوده‌ایم
بل پاره دوز خرقه دل‌های پاره‌ایم
از ما مپوش راز كه در سینه توایم
وز ما مدزد دل كه نه ما دل فشاره‌ایم
ما آب قلزمیم نهان گشته زیر كاه
یا آفتاب تن زده اندر ستاره‌ایم
ما را ببین تو مست چنین بر كنار بام
داند كنار بام كه ما بی‌كناره‌ایم
مهتاب را چه ترس بود از كنار بام
پس ما چه غم خوریم كه بر مه سواره‌ایم
گر تیردوز گشت جگرهای ما ز عشق
بی‌زحمت جگر تو ببین خون چه كاره‌ایم
قصاب ده اگر چه كه ما را بكشت زار
هم می چریم در ده و هم بر قناره‌ایم
ما مهره‌ایم و هم جهت مهره حقه‌ایم
هنگامه گیر دل شده و هم نظاره‌ایم
خاموش باش اگر چه به بشرای احمدی
همچون مسیح ناطق طفل گواره‌ایم
در عشق شمس مفخر تبریز روز و شب
بر چرخ دیوكش چو شهاب و شراره‌ایم

بزمتبریزخرقهسینهصبرعشقمستمسیحچشمچشمه


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید