غزل شماره ۱۶۹۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
آری ستیزه می كن تا من همی‌ستیزم
چندین زبون نیم كه ز استیز تو گریزم
از حیله خواب رفتی هر سوی می بیفتی
والله كه گر بخسپی این باده بر تو ریزم
ای دولت مصور پیش من آر ساغر
زودم به ره مكن جان من سخت دیرخیزم
هر لحظه روت گوید من شمع شب فروزم
هر لحظه موت گوید من ناف مشك بیزم
نپذیرم ای سمن بر كمتر ز هجده ساغر
نرمی كن و حلیمی ای یار تند و تیزم
ای لطف بی‌كناره خوش گیر در كنارم
چون در بر تو میرم نغز است رستخیزم
ساغر بیار و كم كن این لاغ و این ندیمی
من مست آن عروسم نی سخره جهیزم
خواهم شراب ناری تو دیگ پیشم آری
كی گرد دیگ گردم آخر نه كفچلیزم
درده شراب رهبان ای همدم مسیحان
نی چون خران عنگم نی عاشق كمیزم
خامش ز عشق بشنو گوید تو گر مرایی
من یار رستمانم نی یار مرد حیزم

بادهخوابدولتساغرسمنشرابشمععاشقعشقلطفمستمسیحندیمهمدم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید