غزل شماره ۱۵۰۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
یكی مطرب همی‌خواهم در این دم
كه نشناسد ز مستی زیر از بم
حریفی نیز خواهم غمگساری
ز بی‌خویشی نداند شادی از غم
همه اجزای او مستی گرفته
مبدل گشته از اولاد آدم
مسلمانی منور گشته از وی
مسلم گشته از هستی مسلم
چو با نه كس بیاید بشمری ده
ده تو نه بود از ده یكی كم
خدایا نوبتی مست بفرست
كه ما از می دهل كردیم اشكم
دهل كوبان برون آییم از خویش
كه ما را عزم ساقی شد مصمم
دهلزن گر نباشد عید عید است
جهان پرعید شد والله اعلم
پراكنده بخواهم گفت امروز
چه گوید مرد درهم جز كه درهم
مگر ساقی بینداید دهانم
از آن جام و از آن رطل دمادم
مرادم كیست زین‌ها شمس تبریز
ازیرا شمس آمد جان عالم

تبریزجامجهانحریفخدادهانرطلساقیطربمستمطربهستی


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید