غزل شماره ۱۴۸۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ای خواجه بفرما به كی مانم به كی مانم
من مرد غریبم نه از این شهر جهانم
گر دم نزنم تا حسد خلق نجنبد
دانم كه نگویم نتوانم كه ندانم
آن كل كلهی یافت و كل خویش نهان كرد
با بنده به خشم است كه دانای نهانم
گر صلح كند داروی كلیش بسازیم
از ننگ كلی و كلهش بازرهانم

جهانغریب


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید