غزل شماره ۱۳۹۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
دفع مده دفع مده من نروم تا نخورم
عشوه مده عشوه مده عشوه مستان نخرم
وعده مكن وعده مكن مشتری وعده نیم
یا بدهی یا ز دكان تو گروگان ببرم
گر تو بهایی بنهی تا كه مرا دفع كنی
رو كه بجز حق نبری گر چه چنین بی‌خبرم
پرده مكن پرده مدر در سپس پرده مرو
راه بده راه بده یا تو برون آ ز حرم
ای دل و جان بنده تو بند شكرخنده تو
خنده تو چیست بگو جوشش دریای كرم
طالع استیز مرا از مه و مریخ بجو
همچو قضاهای فلك خیره و استیزه گرم
چرخ ز استیزه من خیره و سرگشته شود
زانك دو چندان كه ویم گر چه چنین مختصرم
گر تو ز من صرفه بری من ز تو صد صرفه برم
كیسه برم كاسه برم زانك دورو همچو زرم
گر چه دورو همچو زرم مهر تو دارد نظرم
از مه و از مهر فلك مه‌تر و افلاك ترم
لاف زنم لاف كه تو راست كنی لاف مرا
ناز كنم ناز كه من در نظرت معتبرم
چه عجب ار خوش خبرم چونك تو كردی خبرم
چه عجب ار خوش نظرم چونك تویی در نظرم
بر همگان گر ز فلك زهر ببارد همه شب
من شكر اندر شكر اندر شكر اندر شكرم
هر كسكی را كسكی هر جگری را هوسی
لیك كجا تا به كجا من ز هوایی دگرم
من طلب اندر طلبم تو طرب اندر طربی
آن طربت در طلبم پا زد و برگشت سرم
تیر تراشنده تویی دوك تراشنده منم
ماه درخشنده تویی من چو شب تیره برم
میر شكار فلكی تیر بزن در دل من
ور بزنی تیر جفا همچو زمین پی سپرم
جمله سپرهای جهان باخلل از زخم بود
بی‌خطر آن گاه بوم كز پی زخمت سپرم
گیج شد از تو سر من این سر سرگشته من
تا كه ندانم پسرا كه پسرم یا پدرم
آن دل آواره من گر ز سفر بازرسد
خانه تهی یابد او هیچ نبیند اثرم
سركه فشانی چه كنی كتش ما را بكشی
كتشم از سركه‌ات افزون شود افزون شررم
عشق چو قربان كندم عید من آن روز بود
ور نبود عید من آن مرد نیم بلك غرم
چون عرفه و عید تویی غره ذی الحجه منم
هیچ به تو درنرسم وز پی تو هم نبرم
باز توام باز توام چون شنوم طبل تو را
ای شه و شاهنشه من باز شود بال و پرم
گر بدهی می بچشم ور ندهی نیز خوشم
سر بنهم پا بكشم بی‌سر و پا می نگرم

جفاجهانخندهزمینطربعشقعشوهمختصرمرومستهوسچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید