غزل شماره ۱۲۹۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
گویند شاه عشق ندارد وفا دروغ
گویند صبح نبود شام تو را دروغ
گویند بهر عشق تو خود را چه می‌كشی
بعد از فنای جسم نباشد بقا دروغ
گویند اشك چشم تو در عشق بیهده‌ست
چون چشم بسته گشت نباشد لقا دروغ
گویند چون ز دور زمانه برون شدیم
زان سو روان نباشد این جان ما دروغ
گویند آن كسان كه نرستند از خیال
جمله خیال بد قصص انبیا دروغ
گویند آن كسان كه نرفتند راه راست
ره نیست بنده را به جناب خدا دروغ
گویند رازدان دل اسرار و راز غیب
بی‌واسطه نگوید مر بنده را دروغ
گویند بنده را نگشایند راز دل
وز لطف بنده را نبرد بر سماع دروغ
گویند آن كسی كه بود در سرشت خاك
با اهل آسمان نشود آشنا دروغ
گویند جان پاك از این آشیان خاك
با پر عشق برنپرد بر هوا دروغ
گویند ذره ذره بد و نیك خلق را
آن آفتاب حق نرساند جزا دروغ
خاموش كن ز گفت وگر گویدت كسی
جز حرف و صوت نیست سخن را ادا دروغ

آسمانآشناآشیاناسرارخداخیالسخنصبحعشقلطفوفاچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید