غزل شماره ۱۲۲۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
رویش خوش و مویش خوش وان طره جعدینش
صد رحمت هر ساعت بر جانش و بر دینش
هر لحظه و هر ساعت یك شیوه نو آرد
شیرینتر و نادرتر زان شیوه پیشینش
آن طره پرچین را چون باد بشوراند
صد چین و دو صد ماچین گم گردد در چینش
بر روی و قفای مه سیلی زده حسن او
بر دبدبه قارون تسخر زده مسكینش
آن ماه كه می‌خندد در شرح نمی‌گنجد
ای چشم و چراغ من دم دركش و می‌بینش
صد چرخ همی‌گردد بر آب حیات او
صد كوه كمر بندد در خدمت تمكینش
گولی مگر ای لولی این جا به چه می‌لولی
رو صید و تماشا كن در شاهی شاهینش
گر اسب ندارد جان پیشش برود لنگان
بنشاند آن فارس جان را سپس زینش
ور پای ندارد هم سر بندد و سر بنهد
مانند طبیب آید آن شاه به بالینش
عشقست یكی جانی دررفته به صد صورت
دیوانه شدم باری من در فن و آیینش
حسن و نمك نادر در صورت عشق آمد
تا حسن و سكون یابد جان از پی تسكینش
بر طالع ماه خود تقویم عجب بست او
تقویم طلب می‌كن در سوره والتینش
خورشید به تیغ خود آن را كه كشد ای جان
از تابش خود سازد تجهیزش و تكفینش
فرهاد هوای او رفتست به كه كندن
تا لعل شود مرمر از ضربت میتینش
من بس كنم ای مطرب بر پرده بگو این را
بشنو ز پس پرده كر و فر تحسینش
خامش كه به پیش آمد جوزینه و لوزینه
لوزینه دعا گوید حلوا كند آمینش

تماشاتیغجعدحیاتخورشیددعادیوانهرحمتشیرینطبیبطربطرهعشقفرهادقارونلعلمطربچراغچشمچین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید