غزل شماره ۱۲۲۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ریاضت نیست پیش ما همه لطفست و بخشایش
همه مهرست و دلداری همه عیش است و آسایش
هر آنچ از فقر كار آید به باغ جان به بار آید
به ما از شهریار آید و باقی جمله آرایش
همه دیدست در راهش همه صدرست درگاهش
وگر تن هست در كاهش ببین جان را تو افزایش
ببین تو لطف پاكی را امیر سهمناكی را
كه او یك مشت خاكی را كند در لامكان جایش
بسی كوران و ره شینان از او گشتند ره بینان
بسی جان‌های غمگینان چو طوطی شد شكرخایش
بسی زخمست بی‌دشنه ز پنج و چار وز شش نه
ز عشق آتش تشنه كه جز خون نیست سقایش
زهی شیرین كه می‌سوزم چو از شمعش برافروزم
زهی شادی امروزم ز دولت‌های فردایش
چرا من خاكی و پستم ازیرا عاشق و مستم
چرا من جمله جانستم ز عشق جسم فرسایش
به پیش عاشقان صف صف برآورده به حاجب كف
ز زخم اوست دل چون دف دهان از ناله سرنایش
از او چونست این دل چون كز او غرقست ره ره خون
وز او غوغاست در گردون و ناله جان ز هیهایش
دلا تا چند پرهیزی بگو تو شمس تبریزی
بنه سر تو ز سرتیزی برای فخر بر پایش

آتشباقیتبریزدهاندولتشمعشهریارشیرینطوطیعاشقعشقعیشغوغالطفمستگردون


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید