غزل شماره ۱۲۰۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
سوی لبش هر آنك شد زخم خورد ز پیش و پس
زانك حوالی عسل نیش زنان بود مگس
روی ویست گلستان مار بود در او نهان
جعد ویست همچو شب مجمع دزد و هر عسس
كان زمردی مها دیده مار بركنی
ماه دوهفته‌ای شها غم نخوریم از غلس
بی‌تو جهان چه فن زند بی‌تو چگونه تن زند
جان و جهان غلام تو جان و جهان تویی و بس
نصرت رستمان تویی فتح و ظفررسان تویی
هست اثر حمایتت گر زره‌ست وگر فرس
شمس تو معنوی بود آن نه كه منطوی بود
صد مه و آفتاب را نور توست مقتبس
چرخ میان آب تو بر دوران همی‌زند
عقل بر طبیبیت عرضه همی‌كند مجس
ذره به ذره طمع‌ها صف زده پیش خوان تو
سجده كنان و دم زنان بهر امید هر نفس
دست چنین چنین كند لطف كه من چنان دهم
آنچ بهار می‌دهد از دم خود به خار و خس
خاك كه نور می‌خورد نقره و زر نبات او
خاك كه آب می‌خورد ماش شدست یا عدس
رنگ جهان چو سحرها عشق عصای موسوی
باز كند دهان خود دركشدش به یك نفس
چند بترسی ای دل از نقش خود و خیال خود
چند گریز می‌كنی بازنگر كه نیست كس
بس كن و بس كه كمتر از اسب سقای نیستی
چونك بیافت مشتری باز كند از او جرس

امیدبهارجعدجهانخیالدهاندوراندیدهسحرطبیبعشقعقللطفگلستان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید