غزل شماره ۱۱۲۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بر سر ره دیدمش تیزروان چون قمر
گفتم بهر خدا یك دمه آهسته تر
یك دم ای ماه وش اسب و عنان را بكش
ای تو چو خورشید و خور سایه ز ما زو مبر
گفت منم آفتاب نیست تو را تاب تاب
زانك ز یك تاب من از تو نماند اثر
زانك تو در سردسیر داشته‌ای رخت خشك
خشك لب و چشم تر بوده‌ای از خشك و تر
برج من آن سوترست دور ز خشك و ترست
نیك عجب گوهرست نیك پر از شور و شر
از پس چندین حجاب چاك زدستی تو جیب
از پس پرده تو را یاوه شده پا و سر
جانب تبریز تاز جانب شمع طراز
شمس حق سرفراز تا شودت زیب و فر

تبریزحجابخداخورشیدسایهشمعچشمگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید