غزل شماره ۱۰۸۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
مه روزه اندرآمد هله ای بت چو شكر
گه بوسه است تنها نه كنار و چیز دیگر
بنشین نظاره می‌كن ز خورش كناره می‌كن
دو هزار خشك لب بین به كنار حوض كوثر
اگر آتش است روزه تو زلال بین نه كوزه
تری دماغت آرد چو شراب همچو آذر
چو عجوزه گشت گریان شه روزه گشت خندان
دل نور گشت فربه تن موم گشت لاغر
رخ عاشقان مزعفر رخ جان و عقل احمر
منگر برون شیشه بنگر درون ساغر
همه مست و خوش شكفته رمضان ز یاد رفته
به وثاق ساقی خود بزدیم حلقه بر در
چو بدید مست ما را بگزید دست‌ها را
سر خود چنین چنین كرد و بتافت روز معشر
ز میانه گفت مستی خوش و شوخ و می‌پرستی
كه كی گوید اینك روزه شكند ز قند و شكر
شكر از لبان عیسی كه بود حیات موتی
كه ز ذوق باز ماند دهن نكیر و منكر
تو اگر خراب و مستی به من آ كه از منستی
و اگر خمار یاری سخنی شنو مخمر
چو خوشی چه خوش نهادی به كدام روز زادی
به كدام دست كردت قلم قضا مصور
تن تو حجاب عزت پس او هزار جنت
شكران و ماه رویان همه همچو مه مطهر
هله مطرب شكرلب برسان صدا به كوكب
كه ز صید بازآمد شه ما خوش و مظفر
ز تو هر صباح عیدی ز تو هر شبست قدری
نه چو قدر عامیانه كه شبی بود مقدر
تو بگو سخن كه جانی قصصات آسمانی
كه كلام تست صافی و حدیث من مكدر

آتشآسمانبوسهحجابحدیثحلقهحیاتخمارخندانساغرساقیسخنشرابصافیصباصباحطربعاشقعقلقلممستمطرب


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید