غزل شماره ۹۷۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
عاشقانی كه باخبر میرند
پیش معشوق چون شكر میرند
از الست آب زندگی خوردند
لاجرم شیوه دگر میرند
چونك در عاشقی حشر كردند
نی چو این مردم حشر میرند
از فرشته گذشته‌اند به لطف
دور از ایشان كه چون بشر میرند
تو گمان می‌بری كه شیران نیز
چون سگان از برون در میرند
بدود شاه جان به استقبال
چونك عشاق در سفر میرند
همه روشن شوند چون خورشید
چونك در پای آن قمر میرند
عاشقانی كه جان یك دگرند
همه در عشق همدگر میرند
همه را آب عشق بر جگر است
همه آیند و در جگر میرند
همه هستند همچو در یتیم
نه بر مادر و پدر میرند
عاشقان جانب فلك پرند
منكران در تك سقر میرند
عاشقان چشم غیب بگشایند
باقیان جمله كور و كر میرند
و آنك شب‌ها نخفته‌اند ز بیم
جمله بی‌خوف و بی‌خطر میرند
و آنك این جا علف پرست بدند
گاو بودند و همچو خر میرند
و آنك امروز آن نظر جستند
شاد و خندان در آن نظر میرند
شاهشان بر كنار لطف نهد
نی چنین خوار و محتضر میرند
و انك اخلاق مصطفی جویند
چون ابوبكر و چون عمر میرند
دور از ایشان فنا و مرگ ولیك
این به تقدیر گفتم ار میرند

باقیخندانخورشیدشوقعاشقعشاقعشقفرشتهلطفمعشوقچشمگمان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید