غزل شماره ۹۴۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
اگر مرا تو نخواهی دلم تو را خواهد
تو هم به صلح گرایی اگر خدا خواهد
هزار عاشق داری تو را به جان جویان
كه تا سعادت و دولت ز ما كه را خواهد
ز عشق عاشق درویش خلق در عجبند
كه آنچ رشك شهانست او چرا خواهد
عجب نباشد اگر مرده‌ای بجوید جان
و یا گیاه بپژمرده‌ای صبا خواهد
و یا دو دیده كور از خدا بصر جوید
و یا گرسنه ده ساله‌ای نوا خواهد
همه دعا شده‌ام من ز بس دعا كردن
كه هر كه بیند رویم ز من دعا خواهد
ولی به چشم تو من رنگ كافران دارم
كه چشم خیره كشت بیندم غزا خواهد
اگر مرا نكشد هجر تو ز من بحلست
اسیر كشته ز غازی چه خونبها خواهد
سلام و خدمت كردم بگفتیم چونی
چنان بود مس مسكین كه كیمیا خواهد
چنان برآید صورت كه بست صورتگر
چنان بود تن خسته كیش دوا خواهد
ز آفتاب مزن گفت و گوی چون سایه
ز سایه ذره گریزد همه ضیا خواهد
زهی سخاوت و ایثار شمس تبریزی
كه شمس گنبد خضرا از او عطا خواهد

اسیرتبریزخدادرویشدعادولتدیدهسایهسلامصباعاشقعشقپژمردهچشمگنبد


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید