غزل شماره ۹۴۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ربود عشق تو تسبیح و داد بیت و سرود
بسی بكردم لاحول و توبه دل نشنود
غزل سرا شدم از دست عشق و دست زنان
بسوخت عشق تو ناموس و شرم و هر چم بود
عفیف و زاهد و ثابت قدم بدم چون كوه
كدام كوه كه باد توش چو كه نربود
اگر كهم هم از آواز تو صدا دارم
وگر كهم همه در آتش توم كه دود
وجود تو چو بدیدم شدم ز شرم عدم
ز عشق این عدم آمد جهان جان به وجود
به هر كجا عدم آید وجود كم گردد
زهی عدم كه چو آمد از او وجود افزود
فلك كبود و زمین همچو كور راه نشین
كسی كه ماه تو بیند رهد ز كور و كبود
مثال جان بزرگی نهان به جسم جهان
مثال احمد مرسل میان گبر و جهود
ستایشت به حقیقت ستایش خویش است
كه آفتاب ستا چشم خویش را بستود
ستایش تو چو دریا زبان ما كشتی
روان مسافر دریا و عاقبت محمود
مرا عنایت دریا چو بخت بیدارست
مرا چه غم اگرم هست چشم خواب آلود

آتشبختتسبیحتوبهجهانحقیقتخوابزمینسرودعشقغزلمحمودچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید