ببرد خواب مرا عشق و عشق خواب برد
كه عشق جان و خرد را به نیم جو نخرد
كه عشق شیر سیاهست تشنه و خون خوار
به غیر خون دل عاشقان همینچرد
به مهر بر تو بچفسد به سوی دام آرد
چو درفتادی از آن پس ز دور مینگرد
امیر دست درازست و شحنه بیباك
شكنجه میكند و بیگناه میفشرد
هر آنك در كفش آید چو ابر میگرید
هر آنك دور شد از وی چو برف میفسرد
هزار جام به هر لحظه خرد درشكند
هزار جامه به یك دم بدوزد و بدرد
هزار چشم بگریاند و فروخندد
هزار كس بكشد زار زار و یك شمرد
به كوه قاف اگر چه كه خوش پرد سیمرغ
چو دام عشق ببیند فتد دگر نپرد
ز بند او نرهد كس به شید یا به جنون
ز دام او نرهد هیچ عاقلی به خرد
مخبطست سخنهای من از او گر نی
نمودمی به تو آن راهها كه میسپرد
نمودمی به تو كو شیر را چه سان گیرد
نمودمی كه چگونه شكار را شكرد