شهر پر شد لولیان عقل دزد
هم بدزدد هم بخواهد دستمزد
هر كه بتواند نگه دارد خرد
من نتانستم مرا باری ببرد
گرد من میگشت یك لولی پریر
همچنینم برد كلی كرد و مرد
كرد لولی دست خود در خون من
خون من در دست آن لولی فسرد
تا كه میشد خون من انگوروار
سالها انگور دل را میفشرد
كرد دیدم كو كند دزدی ولیك
كرد ما را بین كه او دزدید كرد
كی گمان دارد كه او دزدی كند
خاصه شه صوفی شد آمد مو سترد
دزد خونی بین كه هر كس را كه كشت
خضر و الیاسی شد و هرگز نمرد
رخت برد و بخت داد آنگه چه بخت
سیم برد و دامن پرزر شمرد
دردها و دردها را صاف كرد
پیش او آرید هر جا هست درد
این جهان چشمست و او چون مردمك
تنگ میآید جهان زین مرد خرد
باز رشك حق دهانم قفل كرد
شد كلید و قفل را جایی سپرد