غزل شماره ۷۰۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
برخیز كه ساقی اندرآمد
وان جان هزار دلبر آمد
آمد می ناب وز پی نقل
بادام و نبات و شكر آمد
آن جان و جهان رسید و از وی
صد جان جهان مصور آمد
مشك آمد پیش طره او
كان طره ز حسن بر سر آمد
زد حلقه مشك فام و می‌گفت
بگشای كه بنده عنبر آمد
از تابش لعل او چه گویم
كز لعل و عقیق برتر آمد
زان سنبل ابروش حیاتم
با برگ و لطیف و اخضر آمد
درده می خام و بین كه ما را
در مجلس خام دیگر آمد
آن رایت سرخ كز نهیبش
اسپاه فرج مظفر آمد
هر كار كه بسته گشت و مشكل
آن كار بدو میسر آمد
می ده كه سر سخن ندارم
زیرا كه سخن چو لنگر آمد

ابروجهانحلقهحیاتساقیسخنسنبلطرهلعل


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید