غزل شماره ۶۸۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ز رویت دسته گل می‌توان كرد
ز زلفت شاخ سنبل می‌توان كرد
ز قد پرخم من در ره عشق
بر آب چشم من پل می‌توان كرد
ز اشك خون همچون اطلس من
براق عشق را جل می‌توان كرد
ز هر حلقه از آن زلفین پربند
پر گردن كشان غل می‌توان كرد
تو دریایی و من یك قطره ای جان
ولیكن جزو را كل می‌توان كرد
دلم صدپاره شد هر پاره نالان
كه از هر پاره بلبل می‌توان كرد
تو قاف قندی و من لام لب تلخ
ز قاف و لام ما قل می‌توان كرد
مرا همشیره است اندیشه تو
از این شیره بسی مل می‌توان كرد
رهی دورست و جان من پیاده
ولی دل را چو دلدل می‌توان كرد
خمش كن زان كه بی‌گفت زبانی
جهان پربانگ و غلغل می‌توان كرد

اندیشهبلبلجهانحلقهزلفسنبلطرهعشقچشمگردن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید