غزل شماره ۶۱۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
خواب از پی آن آید تا عقل تو بستاند
دیوانه كجا خسبد دیوانه چه شب داند
نی روز بود نی شب در مذهب دیوانه
آن چیز كه او دارد او داند او داند
از گردش گردون شد روز و شب این عالم
دیوانه آن جا را گردون بنگر داند
گر چشم سرش خسپد بی‌سر همه چشمست او
كز دیده جان خود لوح ازلی خواند
دیوانگی ار خواهی چون مرغ شو و ماهی
با خواب چو همراهی آن با تو كجا ماند
شب رو شو و عیاری در عشق چنان یاری
تا باز شود كاری زان طره كه بفشاند
دیوانه دگر سانست او حامله جانست
چشمش چو به جانانست حملش نه بدو ماند
زین شرح اگر خواهی از شمس حق و شاهی
تبریز همه عالم زو نور نو افشاند

بستانتبریزجانانخوابدیدهدیوانهطرهعشقعقلمستچشمگردون


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید