غزل شماره ۶۰۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
جامم بشكست ای جان پهلوش خلل دارد
در جمع چنین مستان جامی چه محل دارد
گر بشكند این جامم من غصه نیاشامم
جامی دگر آن ساقی در زیر بغل دارد
جامست تن خاكی جانست می پاكی
جامی دگرم بخشد كاین جام علل دارد
ساقی وفاداری كز مهر كله دارد
ساقی كه قبای او از حلم تگل دارد
شادی و فرح بخشد دل را كه دژم باشد
تیزی نظر بخشد گر چشم سبل دارد
عقلی كه بر این روزن شد حارس این خانه
خاك در او گردد گر علم و عمل دارد
شهمات كجا گردد آن كو رخ شه بیند
كی تلخ شود آن كو دریای عسل دارد
از آب حیات او آن كس كه كشد گردن
در عین حیات خود صد مرگ و اجل دارد
خورشید به هر برجی مسعود و بهی باشد
اما كر و فر خود در برج حمل دارد
جز صورت عشق حق هر چیز كه من دیدم
نیمیش دروغ آمد نیمیش دغل دارد
چندان لقبش گفتم از كامل و از ناقص
از غایت بی‌مثلی صد گونه مثل دارد

جامحیاتخورشیدساقیعشقعقلعودغصهمستوفاچشمگردن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید