غزل شماره ۳۱۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
به جان تو كه مرو از میان كار مخسب
ز عمر یك شب كم گیر و زنده دار مخسب
هزار شب تو برای هوای خود خفتی
یكی شبی چه شود از برای یار مخسب
برای یار لطیفی كه شب نمی‌خسبد
موافقت كن و دل را بدو سپار مخسب
بترس از آن شب رنجوریی كه تو تا روز
فغان و یارب و یارب كنی به زار مخسب
شبی كه مرگ بیاید قنق كرك گوید
به حق تلخی آن شب كه ره سپار مخسب
از آن زلازل هیبت كه سنگ آب شود
اگر تو سنگ نه‌ای آن به یاد آر مخسب
اگر چه زنگی شب سخت ساقی چستست
مگیر جام وی و ترس از آن خمار مخسب
خدای گفت كه شب دوستان نمی‌خسبند
اگر خجل شده‌ای زین و شرمسار مخسب
بترس از آن شب سخت عظیم بی‌زنهار
ذخیره ساز شبی را و زینهار مخسب
شنیده‌ای كه مهان كام‌ها به شب یابند
برای عشق شهنشاه كامیار مخسب
چو مغز خشك شود تازه مغزیت بخشد
كه جمله مغز شوی ای امیدوار مخسب
هزار بارت گفتم خموش و سودت نیست
یكی بیار و عوض گیر صد هزار مخسب

امیدجامخداخمارخموشدوستساقیعشقمروموافق


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید