غزل شماره ۲۶۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
به شكرخنده اگر می‌ببرد جان مرا
متع الله فوادی بحبیبی ابدا
جانم آن لحظه بخندد كه ویش قبض كند
انما یوم اجزای اذا اسكرها
مغز هر ذره چو از روزن او مست شود
سبحت راقصه عز حبیبی و علا
چونك از خوردن باده همگی باده شوم
انا نقل و مدام فاشربانی و كلا
هله ای روز چه روزی تو كه عمر تو دراز
یوم وصل و رحیق و نعیم و رضا
تن همچون خم ما را پی آن باده سرشت
نعم ما قدر ربی لفوادی و قضا
خم سركه دگرست و خم دوشاب دگر
كان فی خابیه الروح نبیذ فغلی
چون بخسپد خم باده پی آن می‌جوشد
انما القهوه تغلی لشرور و دما
می منم خود كه نمی‌گنجم در خم جهان
برنتابد خم نه چرخ كف و جوش مرا
می مرده چه خوری هین تو مرا خور كه میم
انا زق ملت فیه شراب و سقا
وگرت رزق نباشد من و یاران بخوریم
فانصتوا و اعترفوا معشرا اخوان صفا

بادهجهانخندهشرابمستوصلیاران


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید