غزل شماره ۱۶۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
مفروشید كمان و زره و تیغ زنان را
كه سزا نیست سلح‌ها بجز از تیغ زنان را
چه كند بنده صورت كمر عشق خدا را
چه كند عورت مسكین سپر و گرز و سنان را
چو میان نیست كمر را به كجا بندد آخر
كه وی از سنگ كشیدن بشكستست میان را
زر و سیم و در و گوهر نه كه سنگیست مزور
ز پی سنگ كشیدن چو خری ساخته جان را
منشین با دو سه ابله كه بمانی ز چنین ره
تو ز مردان خدا جو صفت جان و جهان را
سوی آن چشم نظر كن كه بود مست تجلی
كه در آن چشم بیابی گهر عین و عیان را
تو در آن سایه بنه سر كه شجر را كند اخضر
كه بدان جاست مجاری همگی امن و امان را
گذر از خواب برادر به شب تیره چو اختر
كه به شب باید جستن وطن یار نهان را
به نظربخش نظر كن ز میش بلبله تر كن
سوی آن دور سفر كن چه كنی دور زمان را
بپران تیر نظر را به مثر ده اثر را
تبع تیر نظر دان تن مانند كمان را
چو عدواید تو گردد چو كرم قید تو گردد
چو یقین صید تو گردد بدران دام گمان را
سوی حق چون بشتابی تو چو خورشید بتابی
چو چنان سود بیابی چه كنی سود و زیان را
هله ای ترش چو آلو بشنو بانگ تعالوا
كه گشادست به دعوت مه جاوید دهان را
من از این فاتحه بستم لب خود باقی از او جو
كه درآكند به گوهر دهن فاتحه خوان را

اخترامانباقیبلبلتیغجهانخداخوابخورشیددهانسایهعشقمستچشمگمانگوهریقین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید