غزل شماره ۱۳۸

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
سكه رخسار ما جز زر مبادا بی‌شما
در تك دریای دل گوهر مبادا بی‌شما
شاخه‌های باغ شادی كان قوی تازه‌ست و تر
خشك بادا بی‌شما و تر مبادا بی‌شما
این همای دل كه خو كردست در سایه شما
جز میان شعله آذر مبادا بی‌شما
دیدمش بیمار جان را گفتمش چونی خوشی
هین بگو چون نیست میوه برمبادا بی‌شما
روز من تابید جان و در خیالش بنگرید
گفت رنج صعب من خوشتر مبادا بی‌شما
چون شما و جمله خلقان نقش‌های آزرند
نقش‌های آزر و آزر مبادا بی‌شما
جرعه جرعه مر جگر را جام آتش می‌دهیم
كاین جگر را شربت كوثر مبادا بی‌شما
صد هزاران جان فدا شد از پی باده الست
عقل گوید كان می‌ام در سر مبادا بی‌شما
هر دو ده یعنی دو كون از بوی تو رونق گرفت
در دو ده این چاكرت مهتر مبادا بی‌شما
چشم را صد پر ز نور از بهر دیدار توست
ای كه هر دو چشم را یك پر مبادا بی‌شما
بی شما هر موی ما گر سنجر و خسرو شوند
خسرو شاهنشه و سنجر مبادا بی‌شما
تا فراق شمس تبریزی همی خنجر كشد
دست‌های گل بجز خنجر مبادا بی‌شما

آتشبادهتبریزجامجرعهخسروخیالسایهعقلفراقچشمگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید