غزل شماره ۱۰۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بكت عینی غداه البین دمعا
و اخری بالبكا بخلت علینا
فعاقبت التی بخلت علینا
بان غمضتها یوم التقینا
چه مرد آن عتابم خیز یارا
بده آن جام مالامال صهبا
نرنجم ز آنچ مردم می‌برنجند
كه پیشم جمله جان‌ها هست یكتا
اگر چه پوستینی بازگونه
بپوشیدست این اجسام بر ما
تو را در پوستین من می‌شناسم
همان جان منی در پوست جانا
بدرم پوست را تو هم بدران
چرا سازیم با خود جنگ و هیجا
یكی جانیم در اجسام مفرق
اگر خردیم اگر پیریم و برنا
چراغك‌هاست كتش را جدا كرد
یكی اصلست ایشان را و منش
یكی طبع و یكی رنگ و یكی خوی
كه سرهاشان نباشد غیر پاها
در این تقریر برهان‌هاست در دل
به سر با تو بگویم یا به اخفا
غلط خود تو بگویی با تو آن را
چه تو بر توست بنگر این تماشا

تماشاجامچراغ


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید