شماره ٢٨٧: آگاهى از خيال خودم بى نياز کرد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
آگاهى از خيال خودم بى نياز کرد
خود را نديد آينه تا چشم باز کرد
نعل جهان در آتش فکر سلامت است
آن شعله آرميد که مشق گداز کرد
چون آه کرد رهگذر نااميديم
هر کس زپا نشست مرا سرفراز کرد
کو زحمت فراق و کدام انبساط وصل
زين جور آنچه کرد بما امتياز کرد
کلفت زداى کينه دلها تواضعست
زين تيشه ميتوان گره سنگ باز کرد
حيرت مقيم خانه آئينه است و بس
نتوان بروى ما در دلها فراز کرد
داغم زسايه ئى که بطوف سجود او
پاى طلب زنقش جبين نياز کرد
شابت قيام و شيب رکوع و فنا سجود
در هستى و عدم نتوان جز نماز کرد
زين گلستان بحيرت شبنم رسيده ايم
بايد درى بخانه خورشيد باز کرد
در پرده بود صورت موهوم هستيم
آئينه خيال تو افشاى راز کرد
برزندگيست بار گرانجانيم هنوز
قد دو تا مرا خم ابروى ناز کرد
گامى نبود بيش ره مقصد فنا
اين رشته را نفس بکشاکش دراز کرد
معنى نماى چهره مقصود نيستى است
(بيدل) مرا گداختن آئينه ساز کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید