شماره ٨٠: روز و شب خون جگر مى خورم از درد جدايى

غزلستان :: هاتف اصفهانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
روز و شب خون جگر مى خورم از درد جدايى
ناگوار است به من زندگى ، اى مرگ کجايى
چون به پايان نرسد محنت هجر از شب وصلم
کاش از مرگ به پايان رسدم روز جدايى
چاره درد جدايى تويى اى مرگ چه باشد
اگر از کار فرو بسته من عقده گشايى
هر شبم وعده دهى کايم و من در سر راهت
تا سحر چشم به ره مانم و دانم که نيايى
که گذارد که به خلوتگه آن شاه برآيم
من که در کوچه او ره ندهندم به گدايى
ربط ما و تو نهان تا به کى از بيم رقيبان
گو بداند همه کس ما ز توييم و تو ز مايى
بسته کاکل و زلف تو بود هاتف و خواهد
نه از آن قيد خلاصى نه ازين دام رهايى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید