شماره ٦٢: جانا ز ناتوانى از خويشتن به جانم

غزلستان :: هاتف اصفهانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
جانا ز ناتوانى از خويشتن به جانم
آخر ترحمى کن بر جان ناتوانم
اغيار راست نازت، عشاق را عتابت
محروم من که از تو نه اين رسد نه آنم
مرغ اسيرم اما دارم درين اسيرى
آسايشى که رفته است از خاطر آشيانم
نخلم ز پا فتاده شادم که کرد فارغ
از فکر نوبهار و انديشه خزانم
زنهار بعد مردن فرسوده چون شود تن
پيش سگان کويش ريزند استخوانم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید